ملکوت

تجسم یک رویا

هرگز تجسم کرده ای؟ ... بلورِ روشنِ رؤیا را با آویزه ای به موازات شقیق های کلاه عشق که قلم را شرابخوار می کند ...! آه!!! از  تجسمی که فاخته های خواب را تا حس بویایی ِ موج هایی می کشد که آنسوی پنجره ، دانه دانه می شوند از خرمن گیسوانِ خاطرات  ...!! در شبانه ای که سحرگاهش خویشاوند بهار می نماید ذهنی مشوّش است و دلی بی‌خبر که گیسوی بی خوابی مرا بافته اند .... اینجا امن است  ... اینجا امن است و سرشار از ترانه هایی که زمستان را به سوی بهار پس می زند و اين تصويرهاي زود گذر مرا به اقيانوس انديشه هاي گنگ زندگي مي کشند ... اما...این کیست؟ که هر شب در سایه سار خوابِ من به خوابگاهم سر می کشد ...
22 دی 1391

عطسه

دلم مي خواهد بنويسم. مثل همان کره اسب تازه زبان باز كرده!كه صدايش برايش ناآشنا و جذاب است،شیهه نیست اما یاد گرفته ام که بالاخره شیهه می کند... دلم مي خواهد شیهه كنم. چند بار اين را گفته ام؟ در  اين نوشته ، چند بار همه چيز را تكرار كرده ام؟ هي مي نويسم، هي زمان پيش مي رود، من پيش مي روم، و بيشتر به اين پي مي برم كه "چقدر درپيت و آشفته و بي دست و پا شده ام" . و حالا زبان باز كرده ام انگار. و آن ته ته هم اگر چيزي هست حالا دارد كلمه مي شود. و اين روزه نوشتن و مسابقه صبر، همه اش در و دكان است. ترسيده ام.  روند مشخصي دارد. كمي واقعيت، يك عالمه خيال، گذشت زمان. و بعد اين واقعيتها كه تكراري مي شود، از كمي كه كمتر مي شود،...
22 دی 1391

شما را...

شما را....تو را....این روزها....  هنوز هم  با گیره ای در خیال آن شبها  آویخته ام.... اما پایین تر از چشم .... در  انحنای خشکی ...   بر گسترده ی صورتت ....دریا هیچ .... تمام کوششم این تکرار است:  ای سیب سبز ترش !  مداد غریبه ات  حادثه روزهای بهار  را در سخره سکوت من می شکند  ...  بی آنکه بفهمد دلتنگی ام در لابلای زلفهای پیچیده ات " هدیه " ای آشفته است..... ...
22 مرداد 1389
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ملکوت می باشد