تجسم یک رویا
هرگز تجسم کرده ای؟ ... بلورِ روشنِ رؤیا را با آویزه ای به موازات شقیق های کلاه عشق که قلم را شرابخوار می کند ...! آه!!! از تجسمی که فاخته های خواب را تا حس بویایی ِ موج هایی می کشد که آنسوی پنجره ، دانه دانه می شوند از خرمن گیسوانِ خاطرات ...!! در شبانه ای که سحرگاهش خویشاوند بهار می نماید ذهنی مشوّش است و دلی بیخبر که گیسوی بی خوابی مرا بافته اند .... اینجا امن است ... اینجا امن است و سرشار از ترانه هایی که زمستان را به سوی بهار پس می زند و اين تصويرهاي زود گذر مرا به اقيانوس انديشه هاي گنگ زندگي مي کشند ... اما...این کیست؟ که هر شب در سایه سار خوابِ من به خوابگاهم سر می کشد ...
نویسنده :
مجید
23:00